داستان عروس خوش بیان ،
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به انجام نمازهایش در مسجد بکنی ، کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم ! واشک در چشمانش جمع شد .
عروس جواب داد مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟
*****
می گویند سنگ بزرگی راهِ رفت و آمد مردم را سدّ کرده بود ، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد ،
با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد ، و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم.
مرد از راه رسيده تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد !!
طلای زیادی زیر سنگ بود .
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت من پیدایش کردم ، کار من بود ، پس مال من است.
مرد اول گفت چه می گویی من نود ونه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی !
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند،
مرد اول گفت باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم، و دومی گفت: همه ی طلا مال من است ، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
قاضی گفت نود و نه جزء آن طلا از آنِ مرد اول است ، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آنِ توست ،اگر او نود ونه ضربه را نمیزد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند .
*****
و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی ، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم.
چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد .
و نگفت بله مادر من چنینم و چنانم ، تو نتوانستی و من توانستم .
بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است .
اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد .
جای بسی تفکر و تأمل دارد ، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند ، اما خداوند از مثقال ذرّه ها سؤال خواهد کرد .
، ,ضربه ,سنگ ,تو ,نود ,مادر ,ضربه زدم ,، و ,ونه ضربه ,نود ونه ,مال من
درباره این سایت